پاتــــوق تنهـــایی

خـــــــوش اومــــــــدی دوســـــت مـــــــن

پاتــــوق تنهـــایی

خـــــــوش اومــــــــدی دوســـــت مـــــــن

شهریار

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

بی وفا حالا  که من افتاده ام از پا چرا؟


نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا؟


عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان تو ام فردا چرا؟


نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم 

دیگر اکنون با جوانان نازکن  با ما چرا؟


وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار 

این همه غافل شدن از چون من شیدا چرا؟


شور فرهادم بپرس سر به زیر افکنده بود

ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا؟

نظرات 1 + ارسال نظر
فرهاد دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 11:52 http://an-rozha.blogsky.com/

سلام
خوبی؟ خوشی؟ خوشحالی؟ انشالله که باشی
از وبت خوشم اومد پر مطلب بود
دوس داشتی به منم سر بزن
خوشحال میشم تبادل لینک کنیم و دوست وبلاگی باشیم.
مرسی

سلام .خوش اومدی دوست عزیز .ممنونم .لطف داری.چشم حتما سر میزنم .خوشحال میشم دوستی مثل شما داشته باشم.در خدمتم.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.