پاتــــوق تنهـــایی

خـــــــوش اومــــــــدی دوســـــت مـــــــن

پاتــــوق تنهـــایی

خـــــــوش اومــــــــدی دوســـــت مـــــــن

نوش جانت زهرحسرت ای دل رسوابسوز

 دکلمه زیبای زهر حسرت

باصدای زنده یاد مازیارمقدم

به همراه متن کامل شعر

برای شنیدن  این دکلمه روی فلش پلیر 

که پایین متن شعر قرارداردکلیک کنید....




سینه میسوزانی ای دل چو می آغازی سخن 

بس کن این شب ناله ها را  ازچه  خواهی رنج من


جرم و تقصیر از تو بود از یار دیرین بد نگو 

هر چه کرد آن یار شیرین با تو ناز شصت او


هرزگی کردی سزای هرزگی رسوایی است

حاصل رنگ و ریا در عاشقی تنهایی است


از بهشت وصل جانان دوزخ غم ساختی

سینه ی رنجور من در التهاب انداختی


در کفت بود آنچه عمری آرزو می داشتی 

پرنیان بنهادی و باب کتان برداشتی


ای دل دیوانه بشنو این مرام زندگیست

او که گریان کرد چشمی را نصیبش خنده نیست


وصف گل رویان شنیدی پا ز سر نشناختی

عیش نا اهلان گزیدی تا گل خود باختی


در پس و پیشت گل خوش عطرو بو بسیار بود

آن گلی که از جور تو پژمرده می شد یار بود


همچو شاهین بر ستیغ قله ها پر می زدی

مسخ موشی گشتی و از قله پائین آمدی


با همه خردی ز تو آرامش و شادی ربود

آنچه پائینت کشید از قله ها نفس تو بود


در خم بی راه از خود پشت پا خوردی دریغ

رفت عمری و ندیدی از کجا خوردی دریغ


هر نگاهی محرم دیدار روی یار نیست

هر دلی در عاشقی خوش دست و شیرین کار نیست


یاد باد آن روزگار ای دل که یاری داشتی

در میان باده نوشان اعتباری داشتی


از گذرها می گذشتی خیره سر هنگام جو ی

روز و شب با یار یک دل می نشستی روبه روی


حالیا بی هایو هویی آن سرافرازی چه شد  

   یار را بازی گرفتی آخر بازی چه شد


این زمان دیگر سر تو با گریبان آشناست

  هر دلی ارزان فروشد یار او را این سزاست


آبروی هر کسی در آبروی یار اوست

   اعتبار هر دلی در خوبی دلدار اوست


گفته بودم با تو رسم عاشقی اینگونه نیست

پیش یار از دیگری افسانه گفتن خیره گیست


گفته بودم با تو ای دیوانه بس کن سر کشی

  بس نکردی سر کشی اکنون اسیر آتشی


شب سحر شد بامداد آمد تومینالی هنوز

نوش جانت زهر حسرت ای دل رسوا بسوز




دوستان عزیزخوشحال میشم نظربدید.




پر پروانه

دانلود دکلمه بسیار زیبای پر پرونه با صدای زنده یاد مازیار مقدم 

به همراه متن کامل شعر

این دکلمه واقعا فوق العادس مطمئنم خیلیا مثل من باهاش خاطره دارن

لینک دانلود درهمین صحفه پایین متن شعر قرار دارد.


نیمه شب آواره و بی حس و حال

در سرم سودای جامی بی زوال .


پرسه ای آغاز کردیم در خیال

دل بیاد آورد ایام وصال


از جدایی یک دو سالی می گذشت

یک دوسال ازعمر رفت و برنگشت 


دل بیاد آورد اول بار را

خاطرات اولین دیدار را

آن نظر بازی آن اصرار را

آن دو چشم مست آهو وار را


همچو رازی مبهم و سر بسته بود

چون من از تکرار او هم خسته بود


آمد و هم آشیان شد با من او

هم نشین وهم زبان شد با من او


خسته جان بودم که جان شد با من او

ناتوان بود و توان شد با من او


دامنش شد خوابگاه خستگی

این چنین آغاز شد دلبستگی


وای از آن شب زنده داری تا سحر

وای از آن عمری که با او شد به سر


مست او بودمزه دنیا بی خبر

دم به دم این عشق می شد بیشتر


آمد و در خلوتم دم ساز شد

گفتگوها بین ما آغاز شد


گفتمش...

گفتمش در عشق پا برجاست دل

گرگشایی چشم دل زیباست دل


گر تو ذورق وان شوی دریاست دل

بی تو شام بی فرداست دل


دل زه عشق روی تو حیران شده

در پی عشق تو سرگردان شده


گفت...

گفت در عشقت وفادارم بدان

من تو را بس دوست میدارمبدان


شوق وصلت را به سر دارم بدان

چون تویی مخمور خمارم بدان


با توشادی می شود غم های من

با تو زیبا می شود فردای من


گفتمش عشقت به دل افزون شده

دل ز جادوی رخت افزون شده


جز تو هر یادی به دل مدفون شده

عالم از زیباییت مجنون شده


بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش

طعم بوسه از سرم برد عقل وهوش


در سرم جز عشق او سودا نبود

بحر کس جز او در این دل جانبود


دیده جز بر روی او بینا نبود

همچو عشق من هیچ گل زیبانبود


خوبی او شهره آفاق بود

در نجابت در نکویی طاق بود


روزگار......

روزگار اما وفا با ما نداشت

طاقت خوشبختی ما رانداشت


پیش پای عشق ما سنگی گذاشت

بی گمان از مرگ ما پروا نداشت


آخراین قصّه هجران بود و بس

حسرت و رنج فراوان بود و بس


یار ما را از جدایی غمنبود

در غمش مجنون عاشق کم نبود


بر سر پیمان خود محکم نبود

سهم من از عشقجز ماتم نبود


با من دیوانه پیمان ساده بست

ساده هم آن عهد و پیمان راشکست


بی خبر پیمان یاری را گسست

این خبر ناگاه پشتم را شکست


آنکبوتر عاقبت از بند رفت

رفت و با دلداری دیگر عهد بست


با که گویم او که همخون من است

خسم جان و تشنه خون من است


بخت بد بین وصل او قسمت نشد

این گدا مشمول آن رحمت نشد


آن طلا حاصل به این قیمت نشد

با چنین تقدیر بد تدبیر نیست


از غمش با دود و دم هم دم شدم

باده نوش غصهاو من شدم


مست و مخمور و خراب از غم شدم

زره زره اب گشتم کمشدم



آخر اتش زد دل دیوانه را...

آخر اتش زد دل دیوانه را

سوخت بی پروا پر پروانه را


عشق من...

عشق من از من گذشتی خوش گذر

بعد از این حتی تو اسمم را نبر


خاطراتم را تو بیرون کن زسر

دیشب از کف رفت فردا را نگر


آخر این یک بار از من بشنو پند

بر من و برروزگارم دل نبند


عاشقی را دیر فهمیدی چه سود

عشق دیرین، گسسته تار وپود


گر چه اب رفته باز اید به رود

ماهی بیچاره اما مرده بود


بعداز این هم آشیانت هر کس است

بعد از این هم آشیانت هرکس است

باش با اویاد تو ما را بس است.





نادر نادرپور

ناله ای در سکوت


زین محبسی که زندگی اش خوانند

هرگز مرا توان رهایی نیست

دل بر امید مرگ چه می بندم

دیگر مرا ز مرگ ، جدایی نیست

مرگ است ، مرگ تیره ی جانسوز است

این زندگی که می گذرد آرام

این شام ها که می کشدم تا صبح

وین بام ها که می کشدم تا شام

مرگ است ، مرگ تیره ی جانسوز است

این لحظه های مستی و هشیاری

این شامھا که می گذرد در خواب

و آن روزها که رفت به بیداری

تا چند ، ای امید عبث ، تا چند

دل برگذشت روز و شبان بستن ؟

با این دو دزد حیله گر هستی

پیمان مھر بستن و بگسستن ؟

تا کی براید از دل تاریکی

چشمان روشنی زده ی خورشید ؟

تا کی به بزم شامگھان خندد

این ماه ، جام گمشده ی جمشید ؟

دندان کینه جوی خدایانست

چشمان وحشیانه ی اخترها

خندد چو دست مرگ فروپیچد

طومار عمر بھمن و آذرها

دانم شبی به گردن من لغزد

این دست کینه پرور خون آشام

دانم شبی به غارت من خیزد

آن دیدگان وحشی بی آرام

تا کی درون محبس تنھایی

عمری به انتظار فرو مانم

تا کی از آنچه هست سخن گویم ؟

تا کی از آنچه نیست سخن رانم ؟

جانم ز تاب آتش غم ها سوخت

ای سینه ی گداخته ، فریادی

ای ناله های وحشی مرگ آلود

آخر فرا رسید به امدادی

سوز تب است و واهمه ی بیمار

مرگ است و راه گمشدگان درپیش 

اشک شب است و آه سحرگاهان

وین لحظه های تیرگی و تشویش

در حیرتم که چیست سرانجامم

زیرا از آنچه هست ، حذر دارم

زین مرگ جاودانه گریزانم

در دل ، امید مرگ دگر دارم

اینک تو ، ای امید عبث ! بازای

وینک تو ، ای سکوت گران ! بگریز

ای ماه آرزو که فرو خفتی

بار دگر ، کرشمه کنان برخیز

جانم به لب رسید و تنم فرسود

ای آسمان ! دریچه ی شب واکن

ای چشم سرنوشت ، هویدا شو

او را که در منست هویدا کن

پارک کوهستان کرمانشاه

تصاویر دیدنی از پارک کوهستان  کرمانشاه

 

برای مشاهده کل عکسها به ادامه مطلب بروید  ادامه مطلب ...

کاش میشد

کاش میشد


کاش میشد گاهی وقتا،خدا از پشت اون ابرا بیرون می اومد

 و گوشم رو محکم می گرفت و داد می زد که : 

آهای بشین سر جات ،

اینقده غر نزن همینه که هست، 

بعدش یه چشمک میزد و آرام تو گوشم میگفت : 

همــــــــــــه چی درست میشه 

خدا جونم یعنی میشه ؟؟؟ 

.

به قلم نگارجون