زمســــتان اثر اخوان ثالــــٍث
ســـلامت را نمی خواهـــند پاســخ گفـت ،
سرها در گــریبان است .
کسـی سر برنیارد کــرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را.
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند ،
که ره تاریـــک و لغـــزان است .
وگر دست ِ محبت سوی کس آری ،
به اکراه آورد دست از بغل بیرون ؛
که سرما سخت سوزان است .
نفس، کـــز گرمــــگاه سیــنه می آید برون،
ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت.
نفس کاین است، پس دیـــــگر چه داری چشـــم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
مسیـــــحای جوانمـــــرد من!!! ای ترسای پیـــــر ِپیرهن چرکین !
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی...
دمت گرم و سرت خوش باد !
سلامم را تو پاسخ گوی،در بگشــــای!
منم مـــــــن ، میــــهمان هر شبت،لولی وش مغموم .
منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور .
منم ، دشنام پست آفرینش، نغمه ی ناجور .
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیــرنگ بیرنــــگم .
بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم .
حریــــــــفا! میــــــــــــــــــزبانا!!!!!
میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد .
تگرگی نیــــــــــــــست ، مرگی نیــــــــست .
صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است .
من امشب آمدستم وام بگزارم.
حسابت را کنار جام بگذارم .
چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فریبت می دهد ،
بر آسمان این سرخی ِ بعد از سحرگه نیست .
حـریفـــــــــــــا ! گوش سـرما برده است این ،
یادگار سیلی ِ سرد ِ زمستان است .
و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده .
به تابوت ستبر ظلمت نه توی ِ مرگ اندود ، پنهان است .
حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است .
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت .
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان ،
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین ،
درختان اسکلتــــــهای بلور آجین .
زمین دلمرده ،سقفِ آسمان کوتاه ،
غبار آلـــــــوده مهــــــــــر و مـاه ،
زمســـــــتان اســـــــــــت.