فقط اسمی به جا مانده، از آنچه بودم و هستم
دلم چون دفترم خالی، قلم خشکیده در دستم
گره افتاده در کارم، به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن، چه راهی پیش رو دارم
رفیقان یک به یک رفتند، مرا با خود رها کردند،
همه خود درد من بودند، گمان کردم که همدردند …!
رسم ما اوارگان ترک وفای دوست نیست
رسم مادریا دلان خشکیدن احساس نیست
ما محبت را به نام دوست ارزان میکنیم
تا صداقت زنده است ما هم رفاقت میکنیم.