پاتــــوق تنهـــایی

خـــــــوش اومــــــــدی دوســـــت مـــــــن

پاتــــوق تنهـــایی

خـــــــوش اومــــــــدی دوســـــت مـــــــن

پارک کوهستان کرمانشاه

تصاویر دیدنی از پارک کوهستان  کرمانشاه

 

برای مشاهده کل عکسها به ادامه مطلب بروید  ادامه مطلب ...

کاش میشد

کاش میشد


کاش میشد گاهی وقتا،خدا از پشت اون ابرا بیرون می اومد

 و گوشم رو محکم می گرفت و داد می زد که : 

آهای بشین سر جات ،

اینقده غر نزن همینه که هست، 

بعدش یه چشمک میزد و آرام تو گوشم میگفت : 

همــــــــــــه چی درست میشه 

خدا جونم یعنی میشه ؟؟؟ 

.

به قلم نگارجون



دلتنگی


امشـــــــــــــــب شـــــــــــب رویایی تــــو بود و تـــــــــو نبودی
 در دل همــــــــــه آوای تـــــــــو بود و تـــــــــو نبودی
 دل زیر لـــــــــب آهسته تمنــــــــــــــــای تـــــــو میکرد
در حســـــــــــرت دیدار تـــــــــو بودو تــــــــــو نبودی


دنیای مجازی

چه کسی میگوید اینجا مجازیست؟

همه چیز را حس میکنیم!!!

مهربانی و زیبایی کسی رااز....

عکس پروفایلش....

احساس و غمش را از روی پست هایش....

شادی و خنده اش رااز روی جکهایش.....

حضورش را از روی علامت... علامت آنلاینش

لجبازی و دلخوشی اش را از روی... بلاک کردنش...

توجه اش رااز روی ... لایک کردنش...

نگویید مجازی...!

ماداریم اینجا همه چیز را حس میکنیم...

یقین داریم...

ما اینجا را باور داریم...

ما اینجا زندگی میکینم...

شبهایمان... روزهایمان... دردهایمان...

دلتنگی های گاه وبیگاهمان همه اینجاست...!

نگویید مجازیست...!!!

مادراینجا به دوستهایمان عادت کرده ایم...

همانند ماهی به آب...!!!

اینجازندگی جاریست...

آری اینجا همه چیز واقعیست...!!!

محبت

نام تو رو آورده ام دارم عبادت میکنم
گرد نگاهت گشته ام دارم زیارت میکنم
دستت به دست دیگری از این گذشته کار من
اما نمی دانم چرا دارم حسادت میکنم
گفتی دلم را بعد از این دست کس دیگر دهم
 
شاید تو با خودئ گفته ای دارم اطاعت میکنم
رفتم کنار پنجره دیدم تو را با بگذریم
 
چیزی ندیدم این چنین دارم رعایت میکنم
من عاشق چشم تو ام تو مبتلای دیگری
 
دارم به تقدیر خودم چندیست عادت میکنم
تو التماسیم می کنی جوری فراموشت کتم
با التماس ولی تو را به خانه دعوت میکنم
گفتی محبت کن برو باشد خداحافظ ولی
 
رفتم که تو باور کنی دارم محبت میکنم


عاشقم باش




هر گاه که یادت در آغوش لحظه هایم به رقص در می آید

قلبم با لهجه ی شیرین سکوت ، فقط تو را می خواند

تو را می خواهم با تمام قلب و روحم

تو را که از من با من مهربانتری

تو را که در چارچوب نگاهت مهربانی قاب شده است

و با هر لبخندت ، هزاران پروانه ی شوق در دلم به پرواز در می آیند


شعله ی عشق...

موهایم را همچون امواج خروشان دریا

در نسیم نفسهایت آرام آرام رها می کنم

و لذت با تو بودن را

همچون تماشای غروبی دل انگیز

تا مرز جنون احساس می کنم

و تو با من همراه می شوی

لحظه به لحظه با من اوج خواهی گرفت در آسمان عشق

و به انتهای خوشبختی خواهیم رسید

آنجایی که حتی کبوتران برای رسیدن به آن سر باز می زنند

انگشتانم صورتت را لمس می کند

نگاهم را در نگاهت غرق می کنم

و آغوش تو برایم بهشت می شود

بهشتی از جنس گلهای رز قرمز آتشین

که با هیچ کجای دنیا عوض نمی کنم

...

تنهایی

فقط اسمی به جا مانده، از آنچه بودم و هستم


دلم چون دفترم خالی، قلم خشکیده در دستم


گره افتاده در کارم، به خود کرده گرفتارم


به جز در خود فرو رفتن، چه راهی پیش رو دارم


رفیقان یک به یک رفتند، مرا با خود رها کردند،


همه خود درد من بودند، گمان کردم که همدردند …!

باران

نگاه ساکت باران

به روی صورتم دزدانه میلغزد

ولی یاران نمیدانند که من دریایی از دردم

به ظاهر گر چه میخندم

ولی اندر سکوتی تلخ میگریم



ساعت



از ساعت متنفرم

این اختراع بشر که مدام

جای خالی حضورت را به رخ دلتنگی خیالم می کشد.