پاتــــوق تنهـــایی

خـــــــوش اومــــــــدی دوســـــت مـــــــن

پاتــــوق تنهـــایی

خـــــــوش اومــــــــدی دوســـــت مـــــــن

دل در آتش غم رخت تا که خانه کرد

دل در آتش غم رخت تا که خانه کرد

دیده سیل خون به دامنم بس روانه کرد

آفتاب عمر من فرو رفت و ماهم از افق چرا سربرون نکرد

این صبحدم نشد  فلک چون شفق ز خون دل مرا لاله گون نکرد

زروی مهت جانا پرده برگشا

در آسمان مه را منفعل نما

به ماهت رویت سوگند

که دل به مهرت پابند

به طره ات جان پیوند

قسم به زندوپازر 

به جانم آتش افکند 

فراق رویت یکسر

بیا نگارا جمال خود بنما

زرنگ و بویت خجل نما گل را

رو در طرف چمن 

بین بنشسته چو من

دلخون بس ز غم یاری غنچه دهن

گل درخشنده چهره تابنده

غنچه درخنده بلل نعره زنان

هر که جوینده باشد یابنده

دل دارد زنده بس کن آه و فغان

زجور مه رویان شکوه گر سازید

به شش در محنت مهره اندازید

همچو طالش دست خود بازید

نظرات 3 + ارسال نظر
بردیا جمعه 16 خرداد 1393 ساعت 21:25

عالیه داداش

شقایق پنج‌شنبه 15 خرداد 1393 ساعت 20:38 http://pises.blogsky.com

سلام مرسی که لبنک کردین!!
لینک شدین

شقایق چهارشنبه 14 خرداد 1393 ساعت 21:22 http://www.pises.blogsky.com

سلاااااااااااام یه وب جدید زدم برا نوشتن روزای زندگیم
خوشحال میشم بیای بهش سر بزنی و اگه دوست داشتی همدیگرو لینک کنیم
مررررررسی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.